من دور ترين فاصله ي دنيا را
در لحظه اي طي کردم
آخر راه
قصري ديدم
از مهر
به رنگ زيتون
به رنگ خدا...

عمريست که در اين راه بي بازگشت
دستم به حلقه ي در مانده
و زبانم از شرم و گناه
از سخن گفتن وامانده
زمان به ساعت زمين
يک ثانيه گذشت...
و من منتظرم!
کي دوباره نگاهم را نگاه ميکني؟...